کی بود کی بود؟
نویسندگان کتاب را با این سؤال شروع میکنند که «آیا فرومایگان، ابلهان، پستفطرتان و ریاکاران میتوانند در آینه به خودشان نگاه کنند؟» این کتاب از جمله کتابهایی است که نویسندگان برای بیان موضوعات خود از بیشترین حد مثال و نمونهی عینی استفاده کردهاند.
همهی ما انسانهای ممکنالخطا تمایل عجیبی داریم خودمان را موجه نشان دهیم و از زیر بار مسئولیت اعمال آزار دهنده، رفتارهای بدمان، شانه خالی کنیم. البته بیشتر ما در موقعیتی نیستیم که مرگ و زندگی میلیونها آدم در دستمان باشد، ولی عواقب خطاهایمان چه ناچیز و کم اهمیت باشند، چه آه و فغان به پا کنند، چه بیسروصدا باشند و چه تشت رسواییمان از بام بیفتند، بیشترمان جانمان به لبمان میآید و به نظرمان کار شاقی است که این زبان چند مثقالیمان را حرکت دهیم و یک کلمه بگوییم «تقصیر من بود؛ اشتباه کردم.» و هر چه هم عواقب عاطفی، مالی یا اخلاقی خطایمان بیشتر باشد، به گردن گرفتن تقصیر دشوارتر میشود.
اکثرمان خودمان را توجیه میکنیم. هنر صحبت با استفاده از فعل مجهول، ساخته خودمان است. وقتی دیگر راه فرار نداریم، بهزور و زحمت خطایمان را میپذیریم، اما مسئولیتش را به عهده نمیگیریم. بله بله اشتباهی صورت گرفت ولی، ولی من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود و از بردن نام آن آستین هم معذوریم.
به هوش باشید که توجیه کردن خویش با دروغ و بهانهتراشی فرق دارد.
فرق بزرگی است میان آنچه فردِ خطاکار به دیگران میگوید تا چیزی را که میداند حقیقت ندارد به خوردِ آنها بدهد، و آنچه به خودش میگوید تا به خودش بقبولاند کارش درست بوده است. در حالت اول، فرد خطاکار دروغ میگوید و خودش هم میداند که در حال دروغ گفتن است تا آبرویش را بخرد؛ اما در حالت دوم، به خودش دروغ میگوید. به همین دلیل است که توجیه خودمان از دروغ آشکار هم پرقدرتتر و خطرناکتر است.
بخش اول: ناهماهنگی ذهنی(شناختی): موتور توجیه خویش
همانطور که در مطلب هفته گذشته گفته شد، ناهماهنگی ذهنی تحت هر شرایطی آزار دهنده است، اما دردناکترین حالتش وقتی است که عنصری مهم از برداشت افراد از خودشان مورد تهدید قرار میگیرد و عموماً وقتی اتفاق میافتد که آدم کاری کرده باشد که در تناقض با تصویری باشد که از خودش دارد. موتورِ محرکِ توجیه خویش، آن نیروی خاصی که ما را وامیدارد اعمال و تصمیماتمان را – بهویژه از نوع غلطش – موجه جلوه دهیم، حسی ناخوشایند است که آن را ناهماهنگی ذهنی یا تناقض در عقاید و رفتار مینامند. ناهماهنگی ذهنی حالت تنشزایی است و زمانی روی میدهد که شخص دو نوع ذهنیت (نظر، نگرش، باور، عقیده) دارد، که از لحاظ روانشناختی ناهمخواناند. مثلاً «سیگار کشیدن کار احمقانهای است چون میتواند مرا به کشتن دهد» و «من در روز دو بسته سیگار دود میکنم.» این ناهمخوانی عذابی ذهنی به همراه دارد که در محدودهای بین عذاب وجدان خفیف و درد و اضطرابی عمیق در نوسان است و باعث میشود تا زمانی که راهی برای کاهش این درد نیافتهایم آب خوش از گلویمان پایین نرود. در مثال ما سرراستترین راه برای از بین بردن ناهماهنگی ذهنی فردِ سیگاری این است که سیگار را ترک کند اما اگر او سعی کند سیگار کشیدنش را ترک کند و نتواند، حالا باید این ناهمخوانی را با توجیهی مانند "سیگار کشیدن مانع اضافهوزن میشود" و غیره، التیام بخشد.
همه ما همانقدر از نقاط کور ذهنمان بیاطلاعیم که ماهی از آبی که در آن شنا میکند.
انسانها وقتی کار اشتباهی را انجام میدهند و راه برگشتی ندارند، بیشتر، از آن کار اشتباه دفاع میکنند. مانند کسانی که در شرطبندی شرکت کرده و یا ماشینی گرانقیمت در شرایط نامناسب مالی خریدهاند. وقتی افراد میبینند کاری است که شده و دیگر نمیشود به عقب برگشت و تغییرش داد، آنقدر آن را توجیه میکنند که در مورد درستی آن مطمئنتر میشوند و هر چه این تصمیم از لحاظ زمان، پول یا انرژی صرف شده برای آن، یا زحماتی که به دنبال داشته، سنگینتر و عواقب آن برگشتناپذیرتر باشد، ناهماهنگی ذهنی به وجود آمده نیز عمیقتر و میل به برطرف کردن آن، با تائید بیشازحد بر جنبههای مثبت تصمیم بیشتر میشود. مثلاً بعید است کسی که جراحی پلاستیک کرده بگوید: «بله، پول زیادی صرف کردم اما بسیار پشیمانم.» حتی اگر واقعاً پشیمان باشد. مانند کسی که به زمین خورده و حاضر است تا انتهای راه را سینهخیز برود اما شرمساری حاصل از حواسپرتی یا دست و پا چلفتی بودن را نپذیرد. بر این اساس حتی بهتر است اگر میخواهید در مورد موضوعی مشاوره بگیرید، با کسی صحبت کنید که هنوز در پی گردآوری اطلاعات است و از فهم معایب آن استقبال میکند. ناهماهنگی ذهنی تحت هر شرایطی آزار دهنده است، اما دردناکترین حالتش وقتی است که عنصری مهم از برداشت افراد از خودشان مورد تهدید قرار میگیرد، و عموماً وقتی اتفاق میافتد که آدم کاری کرده باشد که در تناقض با تصویری باشد که از خودش دارد.
کار برطرف کردن ناهماهنگی ذهنی مثل کار ترموستات است، عزتنفس و اعتمادبهنفس ما را همیشه در بالاترین نقطه نگه میدارد. به همین دلیل ما معمولاً از این غافل هستیم که خودمان را توجیه میکنیم، و دروغهای کوچکی که به خودمان میگوییم مانع از آن میشود که اصلاً بفهمیم خطا کردهایم و تصمیم ابلهانهای گرفتهایم. بنابر این پاسخ به این سوال که "چطور میشود فردی درستکار قطبنمای اخلاقیاش را گم کند؟" میتواند این باشد که "کافی است ذرهذره قدمهای کوچکی در این راه بردارد، بعد با توجیه کردن خودش باقی راه را میرود."
تمامی تلاش ما برای توجیه کردن خویش در جهت برآوردن این نیاز است که نسبت به آنچه کردهایم، آنچه باور داریم و آنچه فکر میکنیم هستیم، نظر مساعدی داشته باشیم.